سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به که باید دل بست ...(زمزمه)

ارسال شده توسط حسین صفایی در 89/5/18:: 12:46 صبح

به که باید دل بست؟

به که شاید دل بست؟

سینه ها جای محبت، همه از کینه پر است .

هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را ـ

گرم، پاسخ گوید

نیست یکتن که در این راه غم آلوده عمر ـ

قدمی، راه محبت پوید

***

خط پیشانی هر جمع، خط تنهائیست

همه گلچین گل امروزند ـ

در نگاه من و تو حسرت بیفردائیست .

***

به که باید دل بست ؟

به که شاید دل بست ؟

نقش هر خنده که بر روی لبی میشکفد ـ

نقشه یی شیطانیست

در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد ـ

حیله پنهانیست .

***

 زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست ـ

هر کجا مرد توانائی بر خاک نشست

پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ

هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست

به که باید دل بست؟

به که شاید دل بست؟

***

خنده ها میشکفد بر لبها ـ

تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی

همه بر درد کسان مینگرند ـ

لیک دستی نبرند از پی درمان کسی

***

 از وفا نام مبر، آنکه وفاخوست، کجاست ؟

ریشه عشق، فسرد

 واژه دوست، گریخت

سخن از دوست مگو، عشق کجا ؟ دوست کجاست ؟

***

دست گرمی که زمهر ـ

بفشارد دستت ـ

در همه شهر مجوی

گل اگر در دل باغ ـ

بر تو لبخند زند ـ

بنگرش، لیک مبوی

لب گرمی که ز عشق ـ

ننشیند بلبت ـ

به همه عمر، مخواه

سخنی کز سر راز ـ

زده در جانت چنگ ـ

بلبت نیز، مگو

***

 چاه هم با من و تو بیگانه است

نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش کند

درد دل گر بسر چاه کنی

خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند

گر شبی از سر غم آه کنی .

***

درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن

درد خود را به دل چاه مگو

 استخوان تو اگر آب کند آتش غم ـ

آب شو، « آه » مگو .

***

دیده بر دوز بدین بام بلند

مهر و مه را بنگر

سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است

 سکه نیرنگ است

سکه ای بهر فریب من و تست

سکه صد رنگ است

***

ما همه کودک خردیم و همین زال فلک

با چنین سکه زرد ـ

و همین سکه سیمین سپید ـ

میفریبد ما را

هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند ـ

گفته ام با دل خویش:

مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش

نتوانم که گریزم نفسی از چنگش

آسمان با من و ما بیگانه

زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه

« خویش » در راه نفاق ـ

« دوست » در کار فریب ـ

« آشنا » بیگانه

***

شاخه عشق، شکست

آهوی مهر، گریخت

تار پیوند، گسست

به که باید دل بست ؟

به که شاید دل بست ؟


زمزمه

ارسال شده توسط حسین صفایی در 89/4/28:: 11:20 عصر

محبت سکه ای است که اگر در دل تنگ افتد، نمی توان آن را برداشت مگر آنکه دل را بشکنی.

سحرگاهان که آیتی از پاک بودن را به گل هدیه می بخشد،به آن مهراب پاکش آرزو کردم برایت خوب دیدن، خوب بودن، خوب ماندن را.

هرگز در قلب کسی را قفل نکن، اگر کلیدش را نداری.


صد سال به این سالها

ارسال شده توسط حسین صفایی در 89/1/2:: 7:55 عصر

 تقدیم با  آرزوی بهترین ها برای همه


میلاد فرزانه عالم مبارک

ارسال شده توسط حسین صفایی در 88/12/14:: 9:23 صبح

لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ    

به یقین، رسولی از خود شما بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!

سوره توبه - آیه 128


زمزمه

ارسال شده توسط حسین صفایی در 88/11/30:: 8:24 عصر

- می گی گل رو دوست داری ولی میچینیش... میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش... میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میندازیش... چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟

 - نه!نرو!... صبرکن قرارمان این نبود باید سکه بیندازیم... اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم... اگر خط آمد:مطمئن باش دوستدارت هستم ..... صبر کن سکه بیندازیم اگر دوستت نداشتم.....آن وقت برو...

- لبخند ، کوتاه ترین فاصله میان دو نفر است.   


یا حسین

ارسال شده توسط حسین صفایی در 88/10/4:: 12:11 صبح
ya hossin

زمزمه

ارسال شده توسط حسین صفایی در 88/8/17:: 11:51 عصر

 *زندگی اجبار است .... مرگ انتظار است..... عشق یک بار است ..... جدایی دشوار است .....  یاد تو تکرار است.

 *همیشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش میگیره جلوی همه گریه کنه.

*اگه تو کوچه پس کوچ های دلم گم شدی.دنبال کسی نگرد که آدرس بهت بده چون غیر از تو کسی اونجا نیست.
<      1   2   3   4   5      >



بازدید امروز: 10 ، بازدید دیروز: 5 ، کل بازدیدها: 64566
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ